مطالعات روانشناسی کودکان

تازه ترین مقالات در حوزه روانشناسی کودکان

مطالعات روانشناسی کودکان

تازه ترین مقالات در حوزه روانشناسی کودکان

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

حرف زدن درباره خدا از این جهت حائز اهمیت است که می‌تواند بهترین راه برآوردن مهم‌ترین نیازهای کودکان باشد، زیرا کودکان بیش از بزرگ‌سالان خود و اطرافیانشان را نیازمند به تکیه گاه قوی و مهربانی می‌بینند که قادر است همه آرزوهای آنها را برآورده سازد.

 

فایده دیگر صحبت کردن درباره خدا از این جهت است که همه چیز را در دنیا توضیح می‌دهد: زیبایی طبیعت، تولد نوزاد یا مرگ یک دوست، که با این توضیح (مرتبط کردن رویدادهای طبیعی به خدا) نوعی احساس شگفتی نیز همراه است، زیرا روح کودک به دنبال عجایب و اسرار می‌گردد و زمانی که برای پرسش‌های کلیدی خود پاسخی منطقی می‌یابد، احساس آرامش می‌کند. وقتی کودک حوادث تلخ و شیرینی از این قبیل را با خدا مرتبط بداند، هم در شناخت خود نسبت به خدا عمیق‌تر می‌شود و هم روح او که به دنبال عجایب و اسرار است، ارضاء می‌شود.

 

حرف زدن درباره خدا، به کودک احساس امنیت می‌دهد، زیرا خدا جاودانی و مافوق همه تغییرات است و در دنیایی که همه چیز آن زودگذر است، اعتقاد به خدا می‌تواند بهترین حامی و راهنمای اخلاقی کودک باشد.

 

و بالاخره، توجه به خدا و احساس نیاز به او، مایه آرامش روح و روان کودک می‌شود، زیرا این احساس در فطرت و نهاد انسان از کودکی قرار داده شده و طبق فرمایش پیامبر اسلام، کودک مادامی که اطرافیانش او را از پرستش خدا باز نداشته‌اند، دارای فطرت خداپرستی و ایمان است.

 

متأسفانه با وجودی که خداشناسی برای کودکان و فرزندان یک ضرورت مهم و نقطه عطفی در زندگی آنان است، والدین از این موضوع غافلند و به ضرورت آن توجه کافی ندارند. گمان والدین این است که آموزش خدا و اعتقادات دینی، برای کودک ضرورتی ندارد و این کار وظیفه آنان نیست و کودکان خود باید با وسعت دادن به معلومات و گزاره های ذهنی، به سطحی از معرفت و دانش برسند که ضرورت اعتقاد به خدا را درک کنند و این در زمانی است که آنان به سن جوانی می‌رسند، غافل از اینکه کودکان توان درک این مفاهیم را دارند و در این شرایط اگر با آنها درباره خدا به طور صحیح و منطقی صحبت نشود، سعی می‌کنند اعتقاد به خدا را در اعمال و رفتارهای والدین بیابند، زیرا آنچه والدین بدان عمل می‌کنند، بیش از آنچه می‌گویند روی ذهن کودک تأثیر می‌گذارد. یعنی کودک زمانی بیشتر با خدا آشنا می‌شود که اعتقادات مذهبی را به طور عملی در زندگی والدین ببیند. حال اگر عمل والدین مطابقت چندانی با دین نداشته باشد، کودک درک صحیحی از دین پیدا نمی‌کند. اینجاست که ضرورت آموزش صحیح دین به کودکان، بیشتر روشن می‌شود.

 

برای این که کودکان درک صحیحی از خدا داشته باشند، لازم است به آن‌ها اجازه دهید آزادانه درباره خدا گفتگو کنند؛ زیرا بهترین راه ارتقای معنویت در کودکان، راحت و آشکار حرف زدن از خداست. اصل علمی‌ای که اکثر روان‌شناسان آن را تأیید می‌کنند، این است که بگذارید بچه‌ها خود گفتگو را هدایت کنند و عقایدشان را بگویند و بعد با سۆال کردن از نظرات شما، موضوع را پی گیری کنند.

 

اگر پیش فرضی درباره رشد، درک و برداشت کودک از خدا، در هر مرحله سنی او داشته باشیم، با اطمینان بیشتری می‌توانیم به او کمک کنیم.

 

در این جا به مراحل رشد روانی کودک و این که در هر مقطع چگونه باید با او درباره خدا حرف بزنیم، اشاره می‌کنیم:

1 تا 3 سالگی: یادمان باشد که بذر ایمان از همان سال‌های اولیه زندگی کاشته می‌شود. بنابراین خداشناسی در این سن اهمیت زیادی دارد. کودکان نوپا می‌توانند کلماتی را که از مفاهیم مقدس برخوردارند یاد بگیرند. در ابتدا، آموزش باید از کلماتی مانند: قرآن، خدا، پیامبر و امام آغاز شود. اگر بچه‌ها به سادگی با این کلمات مأنوس نشوند، بعدها پایه ای برای آموزش مفاهیم بزرگ نخواهند داشت. همچنین باید اعتقاد به عشق و محبت را در آن‌ها تقویت کنید؛ این مهم‌ترین چیزی است که خدا را به کودکان خردسال می‌فهماند. به آن‌ها بگویید که خداوند دوستشان دارد و همواره از بچه‌ها مراقبت می‌کند.

 

نکته دیگر این که کودک به این جهت که یکی از وابسته‌ترین موجودات دنیاست، در تأمین نیازهای خویش، به والدین وابستگی کامل دارد. اگر کودک از این جهت مشکلی نداشته باشد و والدین در محبت و توجه به او از چیزی فروگذار نکنند، از اعتماد به آن‌ها، اعتماد و توکل به خدا را نیز می‌آموزد.

 

3 تا 5 سالگی: در این مرحله این سۆال غلط است که: «چه طور کودک را وادار کنم به خدا اعتقاد پیدا کند؟»، چه اینکه این اعتقاد درونی به صورت اجمال، در فطرت و آفرینش او وجود دارد. پرسش صحیح این است که: «چطور به او نشان دهم که خدا در زندگی‌اش حضور دارد؟» زمانی که بچه‌ها در برابر شگفتی‌های اطرافشان حیرت زده می‌شوند، از چیزی ناراحتند یا شادی ناگهانی را تجربه می‌کنند، زمینه فکریشان برای این مسئله آماده است و شما می‌توانید حضور خدا را با حرف زدن در این باره، به آن‌ها نشان دهید. مثلاً وقتی کودک 5 ساله شما از مرگ پدر بزرگش غمگین و تعجب زده است، از شما می‌پرسد: پدر بزرگ پس از مرگ چه می‌کند؟ آیا او در بهشت است؟ او در واقع به اطمینان خاطر نیاز دارد. در پاسخ به او بگویید: تو چه فکر می‌کنی؟ او احتمالاً در پاسخ می‌گوید: پدر بزرگ الآن در بهشت در کنار فرشتگان است. شما در این هنگام نظر او را تأیید کنید.

 

همچنین وقتی کودک در تولد فرزند جدید اظهار خوشحالی یا شگفتی می‌کند، به آسانی می‌توانید خدا را به او نشان دهید. یا هنگام خوردن غذا، برای او توضیح دهید که این غذاها از جانب خداوند است، و ما باید از او سپاسگزاری کنیم. آنگاه همگام با کودکتان، مراسم شکرگزاری را به جای آورید.

 

در فاصله سنی 3 تا 5 سال، کودکان خدا را غالباً موجودی چون یک رهبر روحانی می‌دانند. چنین برداشتی به این پرسش‌ها می‌انجامد: «آیا خدا می‌خوابد؟ خدا کجا زندگی می‌کند؟ غذای او چیست؟» برای فیصله دادن این موضوع و ارضای حس کنجکاوی و تخیل کودک، جوابی صادقانه به او بدهید، مثلاً بگویید: «نمی‌دانم.» به یاد داشته باشید، کودک در سنی نیست که بتواند چیزی بیش از این پاسخ اجمالی، درک کند. اما اگر در پاسخ به او بگویید: خدا چیزی نمی‌خورد و جا و مکانی ندارد، نه تنها قانع نمی‌شود بلکه دچار سردرگمی بیشتری می‌شود.

 

بعد شما از او سۆالاتی بپرسید که نسبت به گفتگو علاقه‌مند شود. به خاطر داشته باشید، همیشه سۆالات او را جدی بگیرید و هرگز مورد تمسخر قرار ندهید. بچه‌ها نمی‌توانند منتقدانه فکر کنند و صحبت‌های شما را مورد ارزیابی قرار دهند. بنابراین وقتی با کودک پیش دبستانی درباره خدا حرف می‌زنید، کارشناس شمایید؛ دقت کنید حرفی نزنید که بعدها پشیمان شوید. مثلاً اگر به او بگویید: «هر وقت بدرفتاری کنی، خدا عصبانی می‌شود.» او خدا را در تخیل خود پدر عصبانی مجسم می‌کند که آماده است او را برای هر اشتباهی تنبیه کند.

 

  • سارا پورحبیب
  • ۰
  • ۰

 ترس، هیجانی است که هنگام احساس خطر در شخص به وجود می آید و او را به فرار از آن موقعیت ترس آور وا می دارد. فردی که بشدت ترسیده باشد، از ارضای نیازهایش باز می ماند، تعادل روانی اش به هم می خورد و نمی تواند از فرصت ها و توانایی هایش به طور مناسب استفاده کند.

 

ترس های نابجا بر خیال و توهم استوار است و آسیب های فراوانی بجا می گذارد. ترس های طبیعی پایه و اساس عقلانی دارند و در صورت نبود آن، فرد در معرض خطر قرار می گیرد. نخستین ترس در کودکان، صداهای ناگهانی، بلند، فریاد تند و قوی و احساس افتادن از جای بلند است. این انگیزه ها به تدریج برحسب مراحل رشد دگرگون می شود. کودک در دوره طفولیت، از اشخاص بیگانه و جاهای ناآشنا و احساس از دست دادن شخص معین، مثلاً مادر، می ترسد.

 

او در دوره نوجوانی و بلوغ به مفهوم مرگ پی می برد و از آن می ترسد. نوع و میزان ترس کودک از پدیده های مختلف، به عواملی چون سن، جنس، تجارب گذشته، میزان رشد ذهنی، ارزش های اجتماعی و فرهنگی که کودک از والدین و همسالان خویش آموخته و بالاخره درجه امنیتی که کودک از آن برخوردار است، بستگی دارد.میزان و شدت ترس در سه سالگی به اوج خود می رسد. در سه سالگی ترس جنبه موقعیتی دارد. یعنی افراد، اشیا و حیوانات موجود در محیط و تاریکی، موارد ترس بچه را تشکیل می دهند. تا سال های نوجوانی، ترس بیشتر جنبه تعمیمی دارد. یعنی کودک زمانی از چیزی ترسیده است و از آن به بعد آن را تعمیم می دهد. این نوع ترس غالباً با اضطراب و نگرانی همراه است. گفته شده است ترس هایی که بیش از دو سال دوام یابد، از نظر بالینی نیاز به توجه دارد.

 

انواع ترس در کودکان

مطالعات نشان می دهد که کودکان دو تا شش سال به طور متوسط دچار چهار تا پنج نوع ترس مختلف هستند و به طور میانگین هر چهار روز یک بار واکنش های ناشی از ترس در آنان مشاهده می شود. همچنین پژوهش های مختلف مشخص می کند که ترس در دختران بیشتر از پسران وجود دارد و نوع ترس دختران بیشتر از حیواناتی مانند مار، موش و سوسک است، در حالی که پسران بیشتر از این که مورد سرزنش و انتقاد دیگران واقع شوند، می ترسند. همچنین میزان و شدت ترس در دختران بیشتر از پسران است. معمولاً با افزایش سن، میزان و شدت ترس ها کاهش می یابد، اما بعضی از ترس ها در سنین خاصی تظاهر می کند. با این حال، امکان دارد ترس های دوران کودکی پیامدهای درازمدت داشته باشد. به نظر می رسد با افزایش سن، به جای از بین رفتن ترس، سبک ابراز آن تغییر می کند.

 

ترس موجب بعضی رفتارهای نامناسب می شود، مانند: لکنت و گرفتگی زبان، ادرار غیرارادی، خواب پریشان و با حرکات عصبی، حسودی و کمرویی.

 

علل ترس در کودکان

1) به طفل آموخته می شود که محتاط و بیمناک باشد. زیرا ناچاریم در موارد مختلف طفل را با ترس آشنا سازیم. برای مثال او باید از آتش یا از حرکت اتومبیل ها بترسد. اما برخی از مادران اطفال را از اشیا یا اشخاصی که نباید بترسند، بر حذر می دارند. این مادران ممکن است به خاطر آسودگی خویش و انصراف بچه از خیره سری او را از پلیس یا دکتر بترسانند یا مادری ممکن است به طفل بگوید: باشد تا وقتی که مدرسه بروی و ببینی که اگر حرف بزرگتران را نشنوی، چه بلایی به سرت می آورند. به این طریق است که اطفال غالباً از مردم یا مکان هایی می ترسند که باید مورد محبت و علاقه آنان باشد و در حقیقت یک نوع ترس بیهوده به آنان تلقین می شود.

 

2) طفل بر اثر تجربیات خود با ترس آشنا می شود. اگر طفل در موقعیت خاصی ترسیده یا صدمه دیده باشد، احتمالاً در آینده نیز از همان موقعیت و وضع دچار ترس و دلهره خواهد شد. اگر طفلی در حالی که سوار اتومبیل بوده تصادف کرده باشد، ممکن است از سوار شدن مجدد به اتومبیل بترسد. اگر بخاری داغی دستش را سوزانده باشد، ممکن است دیگر نگذارد که او را نزدیک بخاری ببرند.

 

3) ترس طفل ممکن است در نتیجه تقلید از چیزی باشد. کودک کم سن برای اطفال بزرگتر و افراد بالغ اهمیتی زیاد قائل است و آنان را بسیار دانا و قوی تصور می کند. بنابراین، اگر یکی از آنان از چیزی بترسد، کودک کم سن تر فکر می کند که آن چیز باید خیلی وحشتناک باشد و به ناچار او نیز دچار ترس می شود. به این علت است که افراد بالغ هرگز نباید حتی به عنوان شوخی خود را ترسان نشان دهند. ترس های بی شماری وجود دارد که به این روش آموخته می شود. کودکان معمولاً از سگ، رعد و برق یا بیگانگان می ترسند، زیرا پدر و مادرشان این ترس را به آنان تلقین کرده اند.

 

4) خیال و تصور طفل کم سن مستعد ترسیدن از اشیایی بخصوص است که حرکت یا تولید صدا می کنند؛ زیرا طفل تصور می کند که آنها زنده اند و ممکن است او را اذیت کنند.

  •   

پیشگیری آسان تر است

پیشگیری از ترس به مراتب آسان تر و عملی تر از درمان آن است، بنابراین تا حد ممکن با حذف علل از بروز ترس جلوگیری کنید. همچنین برای درمان ترس باید علل آن شناخته شود و درمان، با توجه به علل بروز آن انجام گیرد. برای درمان ترس کودکان باید به والدین و اطرافیان کودک کمک شود، از طریق استدلال و عمل به کودک نشان داده شود که ترس او بی مورد و بیجاست، به کودک جرأت و مهارت مبارزه با ترس آموخته شود و تا حد ممکن با موقعیت های ترس آور عملاً آشنا شود. از ترساندن کودکان از چیزهایی نظیر تاریکی، دیو و لولو به طور جدی خودداری کنید. با کودکان با نهایت محبت و مهربانی رفتار و در زمینه افزایش اعتماد به نفس آنان به طور جدی اقدام کنید. باید از قدرت و نیروی محرک ترس آور کاسته و آن محرک را با یک محرک نشاط آور توأم کنید. از مشاهده فیلم های ترسناک و گوش دادن به داستان های ترس آور جلوگیری کنید.

 

نکاتی درباره ترس ها

* در کمک به کودکی که سعی دارد بر ترس خود غلبه کند، شتاب زده عمل نکنید. اگر فشار وارده بیش از حد باشد، نه تنها ترس اولیه را حفظ می کند، بلکه از جانب پدر و مادر هم که او را بی محابا به کار خطرناک وادار می کنند، ترس جدیدی به وجود می آید.

* تحسین و تشویق در کمک به کودک برای غلبه بر ترس هایش، بسیار مۆثر است و باید مورد استفاده قرار گیرد. او باید بیاموزد که شکست ها و عدم موفقیت ها را به عنوان حقیقت زندگی و بدون ناامیدی و یأس بپذیرد.

 

* یکی از آسان ترین شیوه هایی که کودکان با استفاده از آن، نگرش ها و طرز فکرهای خود را می آموزند، تقلید از والدین یا بزرگسالان دیگر است. وقتی کودکی با ترس و هراس واکنش نشان می دهد، در واقع درس هایی را که از جامعه خود آموخته است، جواب می دهد. والدین و معلمان باید تا آنجا که می توانند الگوی مناسبی برای کودکان باشند.

 

* استدلال و منطق، اسلحه نیرومندی برای مقابله با تمامی ترس هاست، به شرط آن که واضح و روشن و مطابق با سطح درک و فهم کودک باشد.

  • سارا پورحبیب
  • ۰
  • ۰

 

یادم می‌آید دوران کودکی از صبح تا ظهر با براداران و بچه‌های فامیل در حیاط و کوچه بازی کرده، هنگام گرسنگی خودمان را با نان و پنیر، نان و قند، نان خالی و مثل اینها سیر می‌کردیم. ناهار و شام معمولاً آبگوشت بود یا آش و اگر مهمانی بود یا بودجه، حوصله و وقت مادر اجازه می‌داد، پلوخورشتی که شادی را بر دل‌ها سرازیر می‌کرد دور هم بر سر سفره می‌نشستیم و منتظر بشقاب غذا و در چند دقیقه ظرف‌ها خالی و دوباره بازی شروع می‌شود.نه اصراری به خوردن بود و نه خریدار نازی و از آن روز سال‌ها می‌گذرد و امروز ما بچه‌های آن زمان هر کدام پدر یا مادری شده‌ایم با مشکلات و مسائلی که هیچ‌گاه در کودکی تجربه نکردیم: بی‌حوصلگی، تنهایی، بی‌اشتهایی و... بسیاری رویکردهای دیگر که با فرزندانمان لمس می‌کنیم.

اگر صادقانه فکر کنیم درگیری با مساله فوق را می‌توان در چند بخش خلاصه کرد:
الف) مادرانی که دارای تک فرزندند و به شکل غیرطبیعی همه حرکات او را کنترل می‌کنند. ب) مادرانی که دائم نگران وزن خود هستند، در صحبت‌ها تاکید زیادی بر مد (به‌ویژه نزد دختران کوچک) و رژیم‌های غذایی متفاوت دارند و کودک دچار توهم، همزادپنداری و الگوگیری نامناسب و کاذب می‌شود. ج) مادرانی که فرزندشان را در هنگام غذا همراهی نمی‌کنند، شاغلند یا همیشه عجله دارند و سرپایی و با استرس طفل را سیر می‌کنند. د) کودکانی که در خانواده‌های درگیر، کم‌توجه و سرد رشد می‌کنند دچار تنش‌های مختلف روحی‌اند و برای جلب ترحم و توجه دچار بی‌اشتهایی کاذبند. هـ) کودکانی که برای گرفتن امتیاز از والدین غذا نمی‌خورند. و) کودکانی که مشکلات فیزیکی خاصی دارند و باید تحت درمان پزشکی قرار گیرند.

چه راهکارهایی برای حل این مسائل وجود دارد؟
1- اگر شاغلید صبح نیم ساعت یا یک ربع زودتر از خواب برخیزید، بعضی بچه‌ها تامدتی بعد از بیداری، گرسنه نیستند، بگذارید کم کم بیدار شود.

2- کودک از خوردن غذا با دیگران لذت بیشتری می‌برد، حتماً هنگام صرف وعده‌های غذایی با او همراهی کنید.

3- برای وعده‌های غذایی امکان انتخاب‌های بیشتری فراهم کنید، گاهی حتی خوردن پلو از شب‌مانده با ماست برای کودک دلچسب‌تر از شیر، نان، کره و عسل است.

4- بلافاصله بعد از صرف وعده اصلی خوراکی‌های میان‌وعده‌ای را که دوست دارد در اختیارش قرار دهید (بستنی، لواشک، شیرینی‌های خانگی و...) .

5- امکان فعالیت بدنی برایش فراهم کنید، رفتن به پارک، حیاط منزل و یا هر گونه حرکت فیزیکی گرسنگی را تحریک می‌کند. کودکی که از صبح تا ظهر جلوی تلویزیون یا کامپیوتر بی‌تحرک نشسته، هرگز میلی به غذا نخواهد داشت.

6- هرگز به اجبار، قول دادن جایزه و... او را وادار به خوردن نکنید، این کار به تشدید بی‌میلی منجر خواهد شد.

7- از سرعت و شتاب زندگی بکاهید به او توجه و عشق بورزید، گاهی کودک برای جلب توجه و یا لجبازی از غذا خوردن امتناع می‌کند با ابراز علاقه بدون قید و شرط،‌ بستری از احساس امنیت و شادابی را برایش فراهم کنید.

8- بعضی از خردسالان علاقه‌ای به سبزیجات، گوشت و مواردی از این دست ندارند. صادقانه بیندیشید آیا این تمردها الگوبرداری از شما نیست؟ آخرین باری که مقدار زیادی سبزی، حبوبات یا گوشت خورده‌اید را به‌یاد می‌آورید؟‌ در نزد فرزندتان با به‌به و چه‌چه و شادی از موادی که کمتر به آن علاقه‌مند هستند میل کنید.

9- از خواص مواد غذایی برایشان بگوئید، آگاهی داشتن از فواید خوراکی‌ها در ترغیب کودک برای مصرف بیشتر این گروه‌های غذایی یاری خواهد کرد.

  • سارا پورحبیب
  • ۰
  • ۰


در سال های دور زنانی به عنوان دایه در خانه های بزرگ برای تربیت فرزندان خانواده های پرجمعیت و عموماً ثروتمند به خدمت گرفته می شدند. دایه ها جزئی از میراث خانوادگی به حساب می آمدند و گاه یک دایه مسئولیت تربیت دو نسل از فرزندان یک خانواده را بر عهده داشت. اما امروزه به دلیل کم جمعیت شدن خانواده ها و کوچکی خانه ها، دیگر الزامی به حضور دائمی دایه در کنار بچه ها نیست. اما نیاز به محیط و افرادی برای نگهداری فرزندان همچنان وجود دارد. به همین سبب مهدکودک ها تاسیس شدند.

مادران برای اینکه بتوانند با فراغ بال به فعالیت های اجتماعی خود بپردازند فرزندان خردسال خود را به این مکان می سپارند و امید دارند که فرزندشان نیز در این مکان احساس آرامش داشته باشد. کودک در حساس ترین مرحله از زندگی تربیتی خود از مادر و خانه دور می شود و در محیطی بزرگتر به نام مهدکودک ساعت ها را سپری می کند. اما در این بین مهدکودک ها شرایط خاصی دارند که عدم توجه به آنها باعث آسیب دیدن شدید فرزندان دلبندمان می شود.

عدم رسیدگی مناسب
کودکان به خصوص در سنین پایین نیاز به رسیدگی و توجه دائمی و مادرانه دارند. کودک نوپا گرفتاری و کار و فعالیت اجتماعی نمی داند، نیازهایی دارد که برآورده شدن کامل و صحیح آن از حقوق مسلم او است. کودک زیر سه سال یک مادر تمام وقت می خواهد تا در آرامش به امور جسمی و روحی او رسیدگی کند.

عدم وجود مادر در کنار فرزندانی که مادران فعال در اجتماع دارند باعث شده تا این وظیفه خطیر و حساس خواه ناخواه بر شانه مربیان مهد کودک قرار می گیرد. مربی مهد باید شناخت کافی نسبت به خصوصیات هر رده سنی از کودکان داشته باشد تا بتواند ارتباط مفید و موثری را با کودک برقرار کرده و از آسیب روحی نوپا به جهت دوری از مادر جلوگیری کند.

تداخل تربیتی کودک
تفاوت فرهنگی در بیش تر عرصه های زندگی اجتماعی یکی از مواردی است که غالبا به چشم می آید. در محیطی چون مهدکودک نیز به دلیل وجود بچه ها از خانواده های مختلف با فرهنگ ها و منش های تربیتی متفاوت این مطلب کاملا خودنمایی می کند. رفتار و کردار کودکی که در خانواده آزادی کامل دارد و بی هیچ مانعی خودسرانه هرچه بخواهد انجام می دهد، قطعا بر رفتار دیگر کودکانی که پدر و مادر تاکید بر روش های خاص تربیتی دارند اثرگذار خواهد بود.

پدر و مادرهای حساس و دقیق به مرور، متوجه تغییرات خاص رفتاری در فرزندان مهد رفته خود می شوند. یاد گرفتن کلمات جدید و گاه نامناسب یکی از این موارد خواص است. حتی انجام برخی کارها که در خانواده باب نیست. کودک در سنین پایین تر مانند خمیری است در که هرچه خوراک تربیتی، فکری، فرهنگی، آموزشی و …. به او بدهند دریافت می کند.

مناسب نبودن محیط مهد برای نگهداری اطفال
محیط نگهداری از کودکان زیر ۳ سال حتما باید خاص و ویژه مناسبات سنی آنها طراحی شود. محیطی کاملا امن که کودک جستجوگر به راحتی و بدون هیچ خطری به اکتشافات خود بپردازد. محیطی که برای این کودک درنظر گرفته می شود از لحاظ بهداشتی نیز باید کاملا تمیز باشد زیرا کودکان زیر دو سال برای کشف و بررسی بسیاری از چیزها آنها را به دهان می برند. وسایل ریز و آلوده باید از محیط نگهداری این کودکان حذف شود. مکان نگهداری کودک نباید کوچک باشد، نوپایان خیلی زود از محیطی که بستر کوچکی برای اکتشاف و بررسی دارد خسته و کلافه می شوند و بهانه گیری می کنند. محیط های کوچک با تعداد زیاد بچه ها امکان تخلیه انرژی را به کودک نمی دهد در نتیجه کودکی که از صبح در محیطی تنگ زندگی کرد با روحیه ای کلافه با مادری خسته همراه می شود و این اول ماجرای مادر و کودک و اصطکاک بین آنهاست.

عدم آگاهی و آموزش مربیان از نحوه رفتار با کودکان
کار با کودک در همه زمینه ها تخصصی است و ویژگی های خاص خودش را دارد اما متاسفانه در اغلب مهدهای کودک از مربیان کم تجربه و گاها حتی کسانی که رشته تحصیلی و روحیاتشان مناسب نگهداری از کودک نیست استفاده می کنند. در اغلب موارد این مربیان حقوق کمی دریافت می کنند. دغدغه های خارج از محیط مهد ممکن است در رفتار مربیان با کودک تاثیر منفی بگذارد.

شیوع بیماری های واگیردار در بین بچه ها
در محیط هایی که تعداد بچه ها زیاد است احتمال شیوع بیماری های مسری و واگیر بسیار زیاد است. گاهی حضور یک کودک بیمار موجب بیمار شدن کودکان دیگر خواهد شد. در صورت رعایت نکردن بهداشت تعداد زیادی از بچه ها درگیر یک بیماری واگیردار به مدت طولانی خواهند شد.

محاسن مهد رفتن کودکان
اگر کودک در سن مناسب به مهد برود فوایدی دارد که از جمله مستقل شدن و اجتماعی شدن کودک است. کودکی که در یک محیط عمومی ساعاتی از روز را در کنار کودکان دیگر و مربیان می گذراند به تدریج در انجام کارها و امور شخصی اش مستقل می شود و در مراودات خارج از محیط خانواده موفق تر عمل خواهد کرد. در مهد کودک ها آموزش های مناسب سن کودکان به آنها داده می شود که در پرورش خلاقیت و استعدادهای آنان موثر است.

  • سارا پورحبیب
  • ۰
  • ۰

 

یکی از نگرانی های همیشگی والدین در اغلب خانواده ها بددهنی کودکان (گاهی مواقع نوجوان) می باشد و نوعا به دنبال راهی برای رفع این مشکل می باشند. ما سعی نموده ایم در این مقاله به عوامل ایجادکننده و راه حل های آن بپردازیم.

بددهنی در کودک و نوجوان علل مختلفی دارد که متأسفانه در اغلب موارد متأثر از رفتارهای نابهنجار والدین در مقابل کودکان می باشد و پدر و مادرها خود در به وجود آمدن آن نقش عمده ای دارند.

 

مهم ترین عوامل بددهنی کودکان عبارتند از:
- گاهی کودک آن زمان که به سن نوجوانی نزدیک می شود برای تثبیت استقلال خود، به این کار دست می زند.

-
الفاظ رکیک و زشت در فرهنگ خانواده مرسوم بوده که در این صورت طفل با تقلید مستقیم بدین رفتار ناپسند گرایش یافته و آن را در خویش پرورش خواهد داد.

-
برخی از وابستگان خانواده همچون عمو، دایی و حتی خود پدر و مادر لحن کودکانه طفل را مستمسکی جهت تفریح قرار داده و تقلید الفاظ رکیک توسط وی، آنان را به خنده و شادی وامی دارد و پرواضح است که بعدها رفع یک عادت کاملاً مستقر شده در ذهن طفل تا چه اندازه با سختی همراه خواهد بود و معمولاً در حدود سن 6 5 سالگی، توجه پدر و مادر به قبح و زشتی آن جلب شده و تازه آن زمان است که به فکر چاره می افتند، در این زمان پدر و مادر از اینکه کودک خردسال بدون هیچ گونه ابایی به فحاشی و ناسزاگویی می پردازد، متعجب و نگران می شوند در حالی که توجه به زیربنای موضوع جای هیچ گونه شگفتی بجا نخواهد گذاشت.

-
گاهی علت بدزبانی، وجود گروهی از دوستان است که کودک یا نوجوان از آنها تأثیر جدی می پذیرد، در این خصوص چاره ای نیست جز آنکه با نرمی و عطوفت اعتماد کودک را جلب نمود و از طریق آگاهی دادن غیر مستقیم درباره رفیقان بد و جایگزین کردن دوستان خوب مشکل را حل نمود.

-
در بعضی مواقع خانواده به طور ناخواسته زمینه ای ایجاد می کند که در آن کودک یا نوجوان دچار عصبانیت و خشم شدید می شود و همین امر اعصاب او دچار اختلال کرده و ناخودآگاه الفاظ زشت و قبیح بر زبان وی جاری خواهد شد بنابراین تا آنجا که امکان دارد باید کوشید زمینه های عصبانیت را از بین برد.

-
گاهی مواقع کودکان ما فکر می کنند که صحبت صریح و بی پرده در مورد کارکردهای بدن و ادرار و مدفوع خنده دار است و نوعی شوخی به حساب می آید که البته عکس العمل ما می تواند تا حدود زیادی او را متوجه اشتباهش نماید.

 

- مواقعی پیش می آید که کودکان تنها وقتی با دوستان شان گرم صحبت می شوند از عبارات زشت و ناپسند استفاده می کنند که این امر باعث ناراحتی و رنجش خاطر والدین می گردد و ایشان را متوجه وجود رفتار دوگانه فرزندشان در جمع خانواده و دوستان می سازد و برایشان مشخص نیست که ایراد و اشکال از کجاست و چه باید کرد؟

 

راه حل های اصلاح بدزبانی
- اگر کودک بزرگتری حرف های زشت می زند و معنی آنها را نیز می داند، می توانید با آرامش بگویید: «این نوع حرف زدن غیر قابل قبول است. می دانم آنقدر باهوش هستی که عبارت قابل قبولی به جای آنها پیدا کنی


- بچه های کوچک، درست مثل «مینا(1)» هستند آنها چیزهایی را که می شنوند، حتی وقتی معنای آن را نمی دانند، تکرار می کنند اگر فرزندتان کوچک است و معنی کلمه زشتی را نمی داند، اما به تقلید از دیگری آن را گفته است فقط بگویید:
«
آدم های خوب نباید چنین کلماتی را به کار ببرند. در عوض می توانی بگویی ...» و کلمه قابل قبولی را جایگزین کنید. بهتر است از همان لحن و همان میزان صدایی استفاده کنید که او برای بیان کلمه زشت به کار برده است.

-
وقتی فرزند خردسال و شیرین زبان شما، کلمه زشتی را بر زبان جاری می کند، شادمانی نکنید و مغلوب احساسات خود نشوید و همان لحظه با آرامش به او بفهمانید که سخنش ناپسند است.

-
اگر شوخی بی ادبانه به هنگام غذا خوردن، مطرح شد، یکبار به فرزندتان هشدار بدهید که این کار را انجام ندهد اگر بار دوم تکرار شد، از جایتان بلند شوید، بشقاب غذای کودک تان را بردارید و بگویید «ما از بودن کنار تو لذت نمی بریم پس وقت غذا خوردن تو تمام شده است لطفا به اتاقت برو.» از او بخواهید غذایش را به تنهایی و در اتاقی دیگر (انباری یا پارکینگ) تمام کند، (نه جلوی تلویزیون)


- به برنامه های تلویزیونی که کودکتان مشاهده می کند، دقت کنید ممکن است این رفتارها را از این منابع یاد گرفته باشد. در این صورت به او بگویید که بین آن برنامه و رفتار او ارتباط نزدیک وجود دارد و اگر این الفاظ و کلمات ادامه پیدا کند دیدن این برنامه را ممنوع می کنید.

-
اگر ناسزایی برایش عادت شده است، به او بیاموزید که تا مدتی، واژه های زشت را در ذهن خود یا زیرلب و آرام بگوید و در صورت استمرار بددهنی، از سازوکارهای بازدارنده و به ویژه کاستن از پول توجیبی استفاده کنید و بگویید که در برابر هر کلمه زشت، مقدار پول جیبی اش کم خواهد شد

- به فرزندتان بیاموزید که چه کارهایی از نظر اجتماعی صحیح است وقتی جوکی بی ادبانه گفته می شود، آرامش خود را حفظ کنید، به چشمان فرزندتان نگاه کنید و با صدایی جدی بگویید: «این کار درست نیست» یا «در این خانه در مورد این مسائل شوخی نمی کنیم» به یاد داشته باشید که احتمالاً همچنان این کلمات را به دوستانش می گوید، چرا که همه آنها در مرحله ای یکسان از رشد قرار دارند.

 

  • سارا پورحبیب
  • ۰
  • ۰

 

 

 به جرات می توان گفت که همه مردها آرزو دارند روزی پدر شوند. دختر یا پسر بودن فرزند به واقع برای پدر و مادر تفاوتی ندارد. اما معمولا می شنویم که پدر علاقه شدید و خاصی به دخترش دارد و نگاه های سرشار از عشق او را همه از همان روزهای تولد می بینند.

آیا عکس العمل پدر نسبت به فرزند دختر یا پسرش متفاوت است؟
این مسئله در بین همه مردان یکسان نیست و در درجه اول به دوران کودکی خود او بر می گردد. برخی از مردان تصور می کنند که می توانند در آینده پدر خوبی برای یک دختر باشند و گروه دیگر خود را پدری ایده آل برای یک پسر می دانند. اما به آن معنا نیست پدر که منتشر تولد پسری است و پس از سونوگرافی متوجه شود به زودی صاحب دختری می شود نتواند پدر خوبی باشد.

طرز رفتار مردها در مقابل فرزند دختر یا پسر، متفاوت است. به همین دلیل است که هیچ یک از ما تا موقعی که بچه نداشته باشیم، نمی توانیم بفهمیم چه والدینی هستیم. اما به هر حال باید بدانیم که نوازش، ابراز محبت و گفتن کلمات محبت آمیز در رشد کودک بسیار مهم است.

 

نگاه ارزشمندانه به خانم ها و تاثیر آن در رابطه پدر و دختر
در رابطه پدر دختری این مسئله یکی از نکات بسیار مهمی است که در این باره باید مدنظر داشت. امروزه خانم ها به تحصیلات عالیه می رسند، در شغل های مهمی مشغول به کار می شوند، در زندگی اجتماعی بسیار موفق هستند و... که این نکته می تواند تا حد زیادی نگرانی پدر و مادر را در مورد آینده دخترشان برطرف کند. اما نمی تواند تنها دلیل این علاقه شدید باشد. با این حال، تصوراتی هستند که در زندگی همه ما سایه افکنده است.

دختربچه ها شیرین تر و نازتر هستند و خود را بیشتر پیش پدر محبوب و لوس می کنند و در یک کلمه بسیار مورد علاقه پدر هستند. ناز و نوازش پدرانه نسبت به دختر برای همه آشناست و پدر سعی دارد تا نهایت عشقش را به پرنسس کوچولو ابراز کند. اما توجه داشته باشید. اگر محدودیت هایی برای کوچولوی نازنین که از 20-18 ماهگی سعی می کند ناز بیاورد، قائل نشویم، مشکلاتی در آینده پیش خواهدآمد. به عبارت دیگر، برای اینکه او را برای ارتباط با دیگر مردان در آینده آماده کنیم، از همین الان باید فاصله هایی را در نظر بگیریم.


اعمال محدودیت در این پیوند شیرین
پدر باید با صحبت و رفتارهای صحیح این مسئله را مدیریت کند. دختربچه ها در یک برهه زمانی آرزو دارند پدر را فقط برای خود داشته باشند. آنها حتی دوست دارند مادر را نیز از این رابطه دور نگه دارند؛ چرا که او را برای خود رقیب می دانند. در این شرایط پدر باید هوشمندانه بر این رفتارها کنترل داشته باشد و به او بگوید: «من تو را خیلی دوست دارم. اما همسر مادرت نیز هستم. تو نیز وقتی بزرگ شدی با مردی متناسب خودت ازدواج می کنی

نقش پدر در رشد شخصیت زنانه دختر
شناخت پدر از حالات زنانگی دختر یکی از مسائل بسیار مهم و حائز اهمیت است. به عنوان مثال، او باید به دخترش  بگوید که زیباست، چه لباسی به او می آید، برای تولدش هدایای مثل عروسک، گردنبند و... بدهد. اگر دختر از طرف پدر احساس شناخت و توجه نکند و یا برعکس، به شیوه ای افراطی خانم ها را جنس برتر و ارزشمندتر بداند، در رشد شخصیت او در آینده و حتی پذیرش جنسیت خود دچار مشکلاتی می شود.

 

 

جایگاه مادر در رابطه پدر و دختری
تصورات دختربچه ها از زمان نوزادی تا 3 سالگی در مورد جنس مونث، عملا به خانم های اطرافشان بر می گردد. اما معمولا تنها مرد زندگی آنها پدر است. طبیعتا مادر در شکل گیری ارتباط پدر و دختر نقش دارد، چرا که رابطه با یکی از والدین در برقراری ارتباط با طرف دیگر نیز تاثیرگذار است. پدر، مادر و فرزند مثلث اساسی خانواده را می سازند. پدر نقشی جداکننده را در رابطه مادر و فرزندی دارد. مادر باید به همسرش اجازه دهد تا او نیز به کارهای بچه برسد، حتی اگر نتواند مانند خودش به همه چیز مسلط باشد. او باید به همسرش اعتماد کند، زیرا اوقاتی که فرزند با پدرش تنهاست، برای آنها بسیار مهم است.

خانواده های تک والد
در اکثر موارد جدایی ها، فرزند با مادر زندگی می کند. در این صورت، پیوند شدید مادر و دختر می تواند این خطر را در پی داشته باشد که او همیشه پیش مادرش بماند. دختر کوچولو می تواند نقش حامی را داشته باشد و همیشه وابسته به مادر است که این مسئله می تواند زمینه ساز مشکلاتی از قبیل عدم شناخت و اعتماد به نفس در این بچه ها باشد. بسیار مهم است که مفهوم پدر را در قالب کلمات به بچه بیاموزیم و بگذاریم تا وجود شخصی دیگر مانند دایی، پدربزرگ، همسر جدید مادر و... را به جای پدر در کنار خود حفظ کند. بچه به پدر و مادر نیاز دارد. آنها نقش های متفاوتی در زندگی او دارند و هیچ کدام نیز نمی تواند در غیاب دیگری، جای او پر کند.

 

  • سارا پورحبیب
  • ۰
  • ۰

 

دوران کودکی پر خاطره ترین و زیباترین دوران زندگی است. دورانی است که هر چند ساله که باشید باز هم بد جور دلتان می خواهد به آن روزها برگردید و به بازیهایش، به همبازیهایش، به فیلمها و کارتونهای بی تکلفش، به خوراکی های خوشمزه اش و به شیطنت هایش فکر کنید. خلاصه دل تان لک می زند برای شادی های آن روزهایش و همه کار می کنید تا بلکه به نحوی دوباره آن شادی ها را در خودتان زنده کنید. اما انگار آن شادی ها مخصوص آن روزها بودند و بس.


امکاناتی که شادی نمی آورد
شاید شما هم مانند من دلتان از این قضیه بگیرد اما وقتی به آن روزهای خودتان فکر می کنید و آن را با این روزهای کودکان مقایسه می کنید، می بینید روز و شب شان شده تلویزیون، تبلت ، انواع و اقسام کلاس های درسی و غیر درسی، کلاس ورزش و وزن کم کردن، به خودتان می گویید «اگر به جای بچه های این زمانه بودم چه؟». واقعیت این است که بچه های امروز با اینکه در مقایسه با گذشته از امکانات بیشتری برخوردارند اما به اندازه بچه های دیروز شاد و سر زنده نیستند. فکر می کنید چرا؟

ائتلاف پنهان والدین و تلویزیون
پدر و مادرها در گذشته رابطه خوبی با قصه گفتن و درست کردن سرگرمی های مفید و مفرح برای بچه هایشان داشتند. اما پدر و مادرهای امروزی با اینکه با سواد ترند، آنقدر ها وقت و یا حوصله ندارند، در نتیجه تا صدای کودک در می آید،  دکمه تلویزیون را می زنند و سراغ کارهای خودشان می روند. ای کاش لااقل شبکه های مخصوص کودکان را برای آنها روشن می گذاشتند، از آنجا که تبلیغات تلویزیونی جزء شادترین، رنگارنگ ترین و موزیکال ترین بخش ها هستند و در کمترین زمان بیشترین تنوع رنگ و آهنگ را به نمایش می گذارند و به همین دلیل مورد توجه بیشتر بچه ها قرار می گیرند، متأسفانه به دنبال یافتن تبلیغات مدام کانال عوض می کنند.

این جریان تا بزرگ تر شدن کودک ادامه پیدا می کند، تا جایی که دیگر کودک خودش برای تماشای فلان کالای تبلیغی کنترل تلویزیون را به دست می گیرد. تحفه نامیمون این ائتلاف ناخودآگاه، شکل گرفتن این تصور در کودک است که «فلان بچه در فلان تبلیغ ، شاد و سر حال بود چون فلان چیز را در دست داشت». به عبارت دیگر بچه از تماشای این برنامه ها یاد می گیرد که فکر کند که برای شاد بودن و آرامش داشتن باید چیزهایی داشت، باید کارهایی کرد که در نگاه دیگران خوب به نظر رسید، باید تأیید دیگران را جلب کرد، خلاصه این که باید شادی را در جایی بیرون از خود جستجو کرد. مسلم است کودکی که منابع شادی بخش خود را در بیرون از خود می جوید با فراهم نشدن هر کدام از این منابع به هم می ریزد و دچار اضطراب و افسردگی می شود.

 

نچشیدن طعم حمایت همسالان
قدیم تر ها هر خانواده ای دست کم سه چهار تا بچه قد و نیم قد داشت، و در هر کوچه ای چند تا بچه هم سن و سال بودند که هر روز خانه یکی جمع می شدند و چند ساعتی با هم بازی می کردند. آن موقع ها اگر بچه ای مثلاً زمین می خورد حتی اگر رقیب بقیه هم بود، دیگران دستش را می گرفتند، اشکهایش را پاک می کردند، او را قلمدوش خود می کردند و تا رسیدن به خانه و آغوش گرم مادر مشایعت می نمودند. بچه های حالا مزه این حمایتها را درک نمی کنند، چون آن را کمتر چشیده اند. آخر طفلکی ها در هر خانواده یکی دو تا بیشتر نیستند آن هم با چنان فاصله سنی که یکی برای دیگری والدی گری می کند، همسایه ها هم مثل قبل ها نیستند. دیگر پاتوقی برای جمع شدن بچه های کوچه وجود ندارد و بچه ها آنقدر همدیگر را نمی شناسند که بخواهند عصای زمین خوردنهای همدیگر شوند.
فقط شما که طعم حمایت های همسالان تان را چشیده اید درک می کنید که چقدر حال آدم از این وضعیت خوب می شود!


بازیهای کودکی گم شده اند
بچگی کردن با بازی معنا پیدا می کند. بچه های قدیم با همسالان  خود بازی می کردند آن هم با هر کس که دوستش می داشتند، هیچ اجباری در انتخاب همبازی و بازی وجود نداشت، یک آزادی ایمن بر بازیهای بچه ها حکمفرما بود، والدین و بزرگترها دورا دور حواسشان به بچه ها بود اما تا زمان اضطرار وارد بازی آنها نمی شدند و دخالتی نمی کردند.

به همین دلیل بچه در بازی یاد می گرفت که علایق فردیشان را بشناسد، بر مبنای علایق درونی شان عمل کند، مشکلاتشان را خودشان حل کند، زندگی خود را کنترل کند و سعی کند همه این ها را در یاد بسپارد. مسلماً این بچه اگر زمین می خورد، به پای روزگار و شانس نمی گذاشت، بلکه به حساب کجی قدم خودش می گذاشت و با تصمیم برای صاف کردن این کجی به طور خود جوش از جا بلند می شد و دویدن را از سر می گرفت.
اما بچه های حالا که نه در مدرسه در انتخاب بازیها و همبازیهایشان آزادی چندانی دارند و نه در خانه می توانند بدون دخالت و نظارت مستقیم والدین قدم از قدم بردارند، نقطه مقابل این موضوع را یاد می گیرند. آنها می آموزند که بدون کنترل دیگران از پس یک بازی هم بر نمی آیند، در نتیجه دنیا را جای نا امنی می بینند که هیچ کنترلی بر اتفاقات آن ندارند.

  • سارا پورحبیب
  • ۰
  • ۰

 

محققان می گویند حرف نزدن بعضی بچه ها می تواند به علت وضعیتی موسوم بهselective mutism باشد.

این اختلال در واقع نوعی ترس یا فوبیای حرف زدن است که در آن کودک موقع حرف زدن به یک نقطه خیره شده و عضلاتش سفت می شود. این حالت با خجالتی بودن کاملا متفاوت است.

این بچه ها در خانه به راحتی حرف میزنند ولی در شرایط دیگر کاملا ساکت می شوند. محققان می گویند این وضعیت معمولا از سنین قبل از ۵ سالگی شروع می شود ولی می تواند تا سنین مدرسه رفتن تشخیص داده نشود. شیوع این نوع سکوت در بچه های دوزبانه سه برابر بیش از معمول است که می تواند به علت بیشتر بودن میزان استرس در زندگی آنها باشد.

این وضعیت می تواند موجب اختلالات جدی در ارتباطات کودک شده و در یادگیری او مشکلاتی ایجاد کند. سکوت اضطرابی می تواند همراه با دیگر اختلالات مربوط به اضطراب و یا همراه با اوتیسم بروز کند.

درمان این نوع از سکوت با تغییر در محیط زندگی کودک است. آنها را در مراحل جداگانه در معرض محیط های جدید قرار داده و در هر مرحله میزان شلوغی و استرس محیط را بیشتر می کنند. در همان حال کودک را از علائم اضطراب و راه های مواجه شدن با آن آموزش می دهند. کلید موفقیت در مواجهه با این افراد وجود یک مربی مورد اعتماد کودک است که با این بیماری آشنایی کامل داشته باشد.

  • سارا پورحبیب
  • ۰
  • ۰

 

یک روان‌شناس گفت: زدن کودک نه تنها مشکلی را برطرف نمی‌کند، بلکه به او می‌آموزد که نسبت به خود احساس بدی داشته و عزت نفس‌اش را برای همیشه از دست بدهد.

زدن کودک به بهانه تنبیه باعث می‌شود که او احساس عجز و ناامیدی کرده و به مرور افسرده و پرخاشگر شود. این در حالی است که عزت نفس پائین می‌تواند تا آخر عمر همراه کودک باشد. از این‌رو اگر از کودکمان اشتباهی سر زد باید در وهله اول خونسردی خود را حفظ کنیم و حتی ادای کتک زدن را هم درنیاوریم، چون می‌تواند مثل ضربه‌هایی، روح او را زخمی کند.

این روانشناس با تأکید بر این‌که در ارتباط با کودکان هیچ چیزی جای گفت‌وگو را نمی‌گیرد، ادامه داد: متأسفانه تنبیه بدنی می‌تواند کودکان را درباره شناخت و تشخیص درست از غلط به اشتباه بیندازد. از این‌رو باید به کودکانمان بیاموزیم که روش‌های غیر مضر را برای بیان احساسات خود به کار گیرند و بدانند که فقط در این حالت احساساتشان مورد پذیرش قرار می‌گیرد.

وی تصریح کرد: تنبیه بدنی فرزندمان به این معناست که رفتار ما درست بوده و حق با ماست، از همین‌رو به احتمال خیلی زیاد او نیز در آینده، کتک زدن را عمل درستی برای رسیدن به حق و حقوق خود بداند و به اطرافیانش صدمات جسمی وارد کند، مثلاً دوستانش و حتی همسرش را در آینده کتک بزند.

قاسم‌خانی با بیان این‌که تنبیه بدنی به جد زمینه افت تحصیلی کودکان را فراهم کرده و موجب می‌شود فرد از پیشرفت و خلاقیت باز بماند، خاطرنشان کرد: هنگامی که فرزندمان بی‌ادبی می‌کند عکس‌العمل زود و نسنجیده ما راه به جایی نمی‌برد. بلکه می‌توانیم با سنگین کردن جو به او فرصت دهیم برای مدت کوتاهی احساس جدایی کرده و به رفتار زشتش فکر کند، چون کودکان در صورت کتک خوردن کنترل درون خود را از دست داده و همیشه برای تشخیص درست از غلط چشمشان به تصمیم دیگران خواهد بود.

این روانشناس هم‌چنین با تأکید بر ضرورت بهره‌مندی از مشاوران مجرب در تربیت فرزندان، خاطرنشان کرد: آموزش دیدن و صحبت کردن با والدین با تجربه و موفق در تربیت فرزندان می‌تواند سطح اختلالات روحی در نسل‌های آتی را کاهش دهد و از بسیاری از ناکامی‌های خانوادگی بکاهد.

  • سارا پورحبیب
  • ۰
  • ۰

 
خدایی می‌گوید: استرس در فارسی به هرگونه عامل یا فشار روان شناختی اطلاق می‌شود که از بیرون یا درون بر بدن انسان وارد می‌شود و متابولیسم‌های روان‌شناختی او را تغییر می‌دهد. او ادامه می‌دهد:  در دسته‌بندی استرس‌ها می‌توان آنها را به 3 دسته «خوب»، «خنثی» و «بد» تقسیم بندی کرد؛ استرس‌های خوب شامل خبرهای خوب، تغییر مقطع تحصیلی، جابه‌جایی و نقل مکان به خانه جدید برای کودک است.

 

 

استرس‌های خنثی اما اخباری چون اخبار زلزله، قتل و ... هستند که تأثیر مستقیمی روی کودک و خانواده‌اش ندارد. ولی استرس‌های بد مانند فوت، جدایی والدین، تنبیه‌های بدنی و آزار جنسی استرس‌هایی با شدت بیشتر و اثرات پایدارتری در کودکان است.خدایی اضافه می‌کند:

 
این روانپزشک می‌گوید: زمانی که استرس سیستم دفاعی روانی کودک را به هم بریزد، معمولا خود را به صورت علایم جسمانی و گاهی اوقات علایم روانشناختی نشان می‌دهد: تنگی نفس، تیر کشیدن قفسه سینه، دل درد و تپش قلب از جمله علایم جسمانی، گوشه‌گیری، گیجی، بی‌تمرکزی، بی‌علاقگی به بازی یا صحبت کردن با دیگران و افت تحصیلی از علایم روانشناختیِ ناشی از استرس در کودکان است.

 خدایی همچنین به چگونگی مدیریت استرس کودکان می‌پردازد و می‌گوید: بسیاری از والدین در هنگام مواجهه با علایم استرس و اضطراب در کودک‌شان، شروع به سوال پرسیدن از او می‌کنند و با حالت تحکم و بازپرسی از کودک می‌خواهند که دلیل استرس و تنش‌های روانی خود را بازگو کند؛ اما غافلند از اینکه کودکان نمی‌توانند احساسات خود را به خوبی بیان کنند. به گفته خدایی، نخستین قدم برای مدیریت استرس کودک، صحبت کردن با او به زبان خودش، یعنی زبان کودکی است. او می‌گوید: والدین باید سعی کنند از روش‌های کودکانه به دنیای فرزندان‌شان راه پیدا کنند، او را بشناسند و به تدریج با او دوست شوند

خدایی می‌گوید: به جای پرسیدن سوالات مستقیم، به شکل غیرمستقیم، برای مثال استفاده از اسباب بازی، بازی‌های فکری، جدول یا داستان‌پردازی از کودک بخواهید درباره مشکلش با شما صحبت کند. به کودک خود توهین نکنید. اصطلاحات مثبتی که بار تحقیر دارند مثل «تو دیگه بزرگ شدی، مرد خونه شدی... این چه رفتاری‌ست که داری؟» را به کار نبرید و سعی نکنید کودک خود را واردار به تغییر در رفتارش کنید. به شکل بازپرسی و با نیت کشف استرس نباید با کودک برخورد کرد.

خدایی با اشاره به اینکه بسیاری از کودکان در جمع‌های خانوادگی، هنگام غذا خوردن یا تفریح کردن و تماشای تلویزیون حرف‌‌های خود را بیان می‌کنند، می‌گوید: تا حد ممکن از  جر و بحث‌های خانوادگی، بزرگ‌نمایی مشکلات و بازگویی اخبار حوادث در خانه خودداری کنید. محیط خانه برای کودک باید شاد باشد. سعی کنید برای کودک حدود اختصاصی مشخصی مانند میز یا کمد اختصاصی در نظر بگیرید تا بتواند در این فضا تنها باشد و کمی با خودش خلوت کند.

خدایی می‌گوید: بسیاری از کودکان مضطرب، به مرورِ زمان، وسواسی می‌شوند، مثلا شرایط را مدام چک می‌کنند، سوالات تکراری می‌پرسند و رفتارهای تکراری از خود نشان می‌دهند که نشان از رفتار وسواسی ناشی از منشی اضطرابی است.

 

  • سارا پورحبیب